سلام
- سوار تاکسی شد مثل همیشه، اما نزدیک بود فریاد بزنه... دو تا پا رو صندلی پشت بود چشماشو بیشتر باز کرد شاید چیزی دید اما نه... تنه ای در کار نبود...ببخشید خانم نترسید! چیزی نیست فقط دو تا پاست!صدای راننده تازه اونو به خودش آورد، بیشتر که نگاه کردم تازه فهمیدم چی بود و...دو تا پای مصنوعی کنارم بود...به روی خودم نیوردم تا اینکه آقایی که جلو نشسته بود سکوتو شکست و گفت مجروحی...؟ گفت نه تو جنگ زخمی شدم و این واسم مونده و این ماشینو رانندگی، بماند که چقدر سرزنده بود و با دستاش رانندگی می کرد و دو سه تا تیکه گفت: یه سری بردند و یه سری باختند...
- راننده اتوبوس رادیو رو روشن می کنه: خانومه مثل همیشه یادش میفته خوبه تو حرفاش کمی هم یاد بعضیا بیفته! شنوندگان عزیز امروز روز آدمای مهمی نامیده شده! امروز روز شهداست! امروز روز آن در خاک خفتگان است...به نظر خودش خیلی جمله ی با مسمی ای گفته اما غافل از اینکه در خواب خفته منو اونیم نه...
- سرکلاس استاد از کاربرد فلان ابزار الکترونیکی تو جنگ و تانک هامون میگه و پوزخندی کنار لب بچه ها می شینه...اما ادامه می ده و از کارامون تو جنگ می گه و تازه همه گوشی دستشون میاد...
اینا گوشه ای از اتفاقاتیه که بعد جنوب دیدم و دارم می بینم.
چیزی ندارم بگم!
التماس دعا
یا زهرا س